چرا خود را سرزنش مي کنيد


 






 
تمام تصميمات زندگي، از پوشيدن لباس گرفته تا خوردن غذا، به نظر من سخت ترين تصميم گيري ها مي باشند. زمان بسيار زيادي صرف مي کنم تا تصميم بگيرم که به ديدن چه فيلمي بروم، کدام کفش را بخرم يا چه سسي روي سالاد بريزم. پنج دقيقه طول مي کشد تا نوع ماشيني که مي خواهم بخرم را انتخاب کنم. اما براي انتخاب رنگش دو هفته طول مي دهم...
همه ي ما به خاطر پشت گوش انداختن کارهايي که رغبتي به انجامشان نداريم. خود را سرزنش مي کنيم، اما اين موضوع با اين که نتوانيد در مورد چيزهايي که مي خواهيد و بايد انجامشان دهيد، تصميم هاي ساده اي بگيريد، خيلي فرق مي کند . اين واکنش به يک يا چند دليل ايجاد مي شود:
1) خيلي ساده، از دوباره اشتباه، کردن خسته هستيد و مي دانيد اگر تصميمي نگيريد. به هيچ وجه چيزي را خراب نخواهيد کرد. هميشه در حال انتقاد از خود هستيد وخودتان را محاکمه مي کنيد . قبل از هر عملي، منتظر «لحظه ي مناسب» هستيد و مي خواهيد همه چيز «آنطور که شما دوست داريد» باشد.
2) مساله را چنين توجيه مي کنيد که با گذشتن هر روز، اطلاعات بيشتري براي تصميم گيري به دست مي آوريد و قاعدتاً بهتر تصميم مي گيريد. تنها مشکل اين است که بخش اعظمي از دانش ما، از تجربياتمان حاصل مي شود و بيشتر تجربياتمان هم از اشتباهاتمان به وجود مي آيند.
3) گرفتن يک تصميم، حتي به بهترين نحو، اغلب شانس تغيير نظر دادن را از ما مي گيرد و احساس ناکامي، به ترس از تصميم گيري اضافه مي شود.
پس از تصميم گيري، هيچ راه ديگري براي تجديد نظر نداريد. اين حالت ، حس ناخود آگاهي در شما ايجاد مي کند که باعث مي شود احساس کنيد اختيار خود را از دست داده ايد.
4) وقتي بايد چنين تصميمي در آن واحد بگيريد خشکتان مي زند و هيچ تصميمي نمي گيريد. زيرا حجم زياد کاري که بايد انجام دهيد، فلج تان کرده است . خيلي وقت ها هم احساس مي کنيد به طور کلي هيچ چيز خوب پيش نمي رود، هميشه يا اتفاقات مزخرفي برايتان مي افتد يا با تصميم گيري غلط خود را در شرايط بدي قرار مي دهيد. زماني که بايد تصميمي بگيريد و نمي توانيد آن را به تعويق بيندازيد، خود را مجهز به لشگري از بهانه ها مي کنيد که اگر تصميم تان اشتباه بود، در نمانيد. هميشه پس از اين که تصميم نهايي را گرفته ايد و ديگر راه برگشتي وجود ندارد . در مورد ايجاد تغييرات در آن فکر مي کنيد.

(1) براي تصميمات جزيي، شير وخط بيندازيد.
 

اگر پنج دقيقه طول مي کشد تا يک تصميم بزرگ مثل خريدن ماشين بگيريد، ولي براي تصميمات کوچکتر، مثل رنگ آن دو هفته معطل مي کنيد، مسلماً اولويت هايتان جابجا شده اند.

(2) عملاً تصميمات غلطي بگيريد و با پيامدهايشان زندگي را ادامه دهيد ، يا در آنها تجديد نظر کنيد.
 

بدترين اتفاقي که ممکن است رخ دهد، اگر تصميمي که مي گيريد خيلي باب ميلتان نباشد، چيست؟ ما خودمان اجازه مي دهيم که پيامد تصميماتمان بسيار مهم جلوه کنند، انگار اين نتايج تا ابد روي سنگي حک خواهد شد.
حقيقت اين است که فشار حاصل از اکثر تصميمات مي تواند کم شود يا حتي کاملاً از بين برود.

(3) تصميمات غلط را به حساب تجربه بگذاريد.
 

زمان مناسب براي انجام هر کاري خيلي مهم است. ولي اگر بخواهيد منتظر آن بمانيد. هيچ چيز به دست نخواند آورد. هيچ زماني بي عيب و نقص نيست. هيچ چيز جادويي و مرموزي وجود ندارد که شما را وادار کند تا در موقع خاصي، کاري را انجام دهيد . يک تصميم گيري اشتباه بهتر از اين است که اصلاً تصميم نگيريد، حداقل مي دانيد که کجاي کار هستيد . کسي باشيد که اتفاقات را به وجود مي آورد.
اين مشکل را به اين ترتيب حل کنيد: اگر تصميم تان منجر به نتايجي که مي خواهيد نشد، حداقل به شما يک درون داد ارزشمند مي دهد وکمک مي کند که در آينده تصميمات بهتري بگيريد. با عقب انداختن کارها، هيچ چيز عايدتان نخواهد شد- به جز اين که يک روز، هفته، ماه يا سال ديگر هم از عمرتان مي گذرد ، بدون اين که کاري انجام داده باشيد.
منبع: اطلاعات هفتگي شماره 3418